نویسه جدید وبلاگ

ای تو بداده در سحر ، از کف خویش باده ام
ناز رها کن ای صنم ، راست بگو که داده ام
گر چه برفتی از برم ، آن بنرفت از سرم
بر سر ره بیا ، ببین ، بر سر ره فتاده ام
چشم بدی که بُد مرا حسن تو در حجاب شد
دوختم آن دو چشم را ، چشم دگر گشاده ام
چون بگشاید این دلم جز به امیدِ عهد ِ دوست ؟
نامه ی عهد ِ دوست را بر سر دل نهاده ام
زاده ی اوّلم بشد ، زاده ی عشقم این نفس
من ز خودم زیادتم ، زان که دو بار زاده ام
چون ز بلاد کافری ، عشق ، مرا اسیر برد
همچو رواق عاشقان صاف و لطیف و ساده ام
من به شهی رسیده ام ، زلف ِ خوشش کشیده ام
خانه ی شه گرفته ام ، گر چه چنین پیاده ام
از تـَبـُریز ، شمس دین ، باز بیا مرا ببین
مات شدم ز عشق تو لیک از او زیاده ام






نظرات:

سلام
«هومن» می‌گوید:
«امیدوارم موفق باشی به من سر بزن ومن را لینک کن www.nvayganzeba.vcp.ir»





گزارش تخلف
بعدی